Quantcast
Channel: باز باران...
Viewing all articles
Browse latest Browse all 60

سرگذشت...

$
0
0
بسم الله النّور...

سلامی چو بوی خاطرات...

این حوضچه یک ماه دیگر شش ساله می شود.

قصه ای دارد دراز...

اتفاقات نانوشته ی تلخ و شیرین...

فراز و نشیب های بی شمار...

خدا را شکر یکنواخت نبودیم!

گاهی به جلو، گاهی به عقب، گاهی هم...

اما از همه ی آنها آموختیم...

دانشجوی صفر کیلومتری بودم که وبلاگ ساختم و حالا هنوز هم دانشجوام!

دانش دین می جویم و به لفظ عرب می شود طلبه...

جالب است ولی!

بعد از شش سال هنوز هم با حال و هوای همان وقت ها آمده ام سراغ این آبگیر...

انگار وبلاگ را گذاشته اند مخصوص همان حال و هوای قدیمی!

هروقت به سرت زد دنبال یک جای دنج می گردی مثل اینجا!

روی یک بلندی ایستاده ام و به عقبه ی قافله ی سرگذشتم می نگرم...

می بینم که چگونه پا گرفته اند و عقل برداشته اند و چشم درآورده اند!

آن کودک را ببین!

چه متفکر است!

به آینده می اندیشد!

شش سال بعد به این کار می خندد و باز هم تکرارش می کند!!

حالا رسیده ام به همان نقطه ای که می گفتند تو هم خواهی رسید!

اما آنچه می بینم خلاف آن است که می گفتند تو هم خواهی دید!

زخم هایش...

مرهم هایش...

حال و احوالش...

شادی ها و غم هایش...

چرا هیچ کدام را نشد پیش بینی کنیم؟!

زمانی جوگیر علم شده بودیم و در به در به دنبال رشته مان و ملزوماتش بودیم؛

زمانی دیدیم آبی از رشته گرم نشد افسردگی گرفتیم؛

زمانی گفتیم ارشد بخوانیم بهتر از بیکاری ست!

زمان دیگر به دنبال در آمدن از گرداب سردرگمی بودیم؛

اما حالا رسیده ام به نقطه شش سال پیش!

یعنی همان جایی که می گفتند: تاریخ تکرار می شود!

اول راهم و اول راه و اول راه...

هزار و یک اتفاق افتاده است و باز هم اول راهم!

مگر می شود؟!

یعنی تمام آنها کشک؟!

یعنی دو بار از یک سوراخ خوردم و خودم نفهمیدم؟!

شاید هم فهمیدم! به روی خودم نیاوردم!

عاشق جلو رفتن بودم!

هستم!

آنقدر عشقش چشمم را زد که نفهمیدم اواسط راه برگشته ام و رو به عقب می روم!!

فقط اتاق 101 خوابگاه عضدی را کم دارم...

نقطه سر خط...


Viewing all articles
Browse latest Browse all 60

Latest Images

Trending Articles



Latest Images